اپیزود ۲۹) ابراهیم بابایی، مردی برای تمام فصول
در این اپیزود گفتگویی جذاب و شنیدنی خواهیم داشت با یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کوهنوردان کشور، ابراهیم بابایی؛ و خاطراتی دست اول خواهیم شنید از دههی ۴۰ تا به همین امروز.
در این اپیزود گفتگویی جذاب و شنیدنی خواهیم داشت با یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین کوهنوردان کشور، ابراهیم بابایی؛ و خاطراتی دست اول خواهیم شنید از دههی ۴۰ تا به همین امروز.
روایتی نفسگیر از تراژدی K2 در سال 1986 و حوادث تلخ و شیرین بیشماری که در آن سال اتفاق افتاد.
اسپانسر این اپیزود محصولات غذایی آفکوک است.
In the vibrant, football-obsessed city of Istanbul, where three sporting giants vie for supremacy, one name carries a unique legacy of European ambition and aristocratic heritage: Galatasaray. More than just a football club, Galatasaray Spor Kulübü (Galatasaray Sports Club) is a cultural institution, born from the halls of one of the Ottoman Empire’s most prestigious schools. Known for its fiery red and yellow colors and the deafening roar of its supporters, Galatasaray is a club of “firsts,” defined by a pioneering spirit that culminated in the single greatest achievement in Turkish football history—the conquest of Europe.
The story of Galatasaray begins in the autumn of 1905, within the walls of the Galatasaray Lycée (Galatasaray Lisesi), an elite high school founded in 1481 that served as a window to European culture and education. A young student named Ali Sami Yen, along with his classmates, gathered in a literature class with a singular, bold purpose. As Yen would later write in his journal, their mission was clear: “To play together like Englishmen, to have a color and a name, and to beat the non-Turkish teams.” This foundational goal—to compete with and defeat European opposition—was woven into the club’s DNA from its very inception. The name itself, “Galatasaray,” simply means “Galata Palace,” a reference to the school’s location in the Galata district of Istanbul.
The club’s iconic colors, a vibrant combination of red and yellow, are said to have been inspired by the roses offered to the 16th-century Sufi mystic Gül Baba by the Sultan. The story goes that the students, seeking a distinctive identity, were captivated by the sight of these clashing, fiery colors, seeing in them the “fire of victory” that would define their club. This identity was further cemented by the club’s famous nickname, “Aslanlar” (The Lions). The moniker was born in the 1920s, inspired by the ferocious on-field spirit of player Nihat Bekdik, whom fans would roar for with the chant, “Go on, Lion!” The name stuck, becoming a perfect symbol for the team’s fighting spirit.
Domestically, Galatasaray has been a perennial powerhouse. As one of Istanbul’s “Big Three,” alongside rivals Fenerbahçe and Beşiktaş, the club has amassed a glittering collection of trophies, including more Süper Lig titles, Turkish Cups, and Turkish Super Cups than any other team. The rivalry with Fenerbahçe, known as the “Kıtalararası Derbi” (The Intercontinental Derby), is one of the most intense and passionate in world football, a clash between two clubs representing the European and Asian sides of the Bosphorus, respectively. Throughout its history, the club has been graced by legendary figures, from the goal-scoring prowess of Metin Oktay, the “Uncrowned King,” to the transcendent genius of Romanian playmaker Gheorghe Hagi.
However, it was on the European stage that Galatasaray fulfilled its founding destiny, a journey masterfully orchestrated by the club’s most iconic figure, Fatih Terim. Nicknamed “İmparator” (The Emperor), Terim’s 1999-2000 squad embarked on a European campaign for the ages. With a squad blending Turkish steel—Hakan Şükür, Bülent Korkmaz—with international brilliance—Brazilian goalkeeper Cláudio Taffarel, Romanian defender Gheorghe Popescu, and the mercurial Hagi—Galatasaray achieved the impossible. After a dramatic run, they faced Arsenal in the UEFA Cup final in Copenhagen. Following a tense 0-0 draw, the match went to a penalty shootout. With unwavering nerve, Galatasaray converted their spot-kicks to seal a historic victory, becoming the first and, to this day, the only Turkish club to win a major European trophy. They would follow this up by defeating Real Madrid to win the UEFA Super Cup, cementing their place in football history.
This success is not limited to football. True to its origins as a multi-sport club, Galatasaray boasts successful departments in basketball, volleyball, water polo, and athletics, winning numerous domestic and European titles across these disciplines.
The soul of the club, however, resides with its fans. The old Ali Sami Yen stadium was famously dubbed “Hell” by opponents for its intimidating and cacophonous atmosphere, a reputation carried on by the club’s passionate supporters. Led by the renowned fan group UltrAslan, Galatasaray’s new home, Rams Park, continues this legacy, transforming into a sea of red and yellow and a wall of sound on match days, providing an unparalleled home-field advantage.
In conclusion, Galatasaray is far more than a name on a league table. It is the embodiment of a dream born in a classroom over a century ago. It is a symbol of Turkish ambition, a club that dared to look beyond its borders and measure itself against the best in the world. From Ali Sami Yen’s vision to Fatih Terim’s European triumph, Galatasaray’s story is one of breaking barriers, a legacy powered by the unyielding passion of its millions of Lions.
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
Deneme Bonusu Veren Bahis Siteleri
در این اپیزود تاریخچه و داستان هیجانانگیز راهنمایان کوهستان در شامونی را میشنویم. همینطور در مورد گایدهای IFMGA صحبت میکنیم و از زبان چند گاید میشنویم که چطور میشود یک راهنمای بینالمللی کوهستان شد.
اسپانسر این اپیزود محصولات غذایی آفکوک است.
سندی اروین در بیسکمپ
دوم می ۱۹۲۴ برابر با ۱۲ اردیبهشت ۱۳۰۳
مرحلهی آخر پیمایش مسیر تا بیسکمپ اورست، شامل ۵ روز پیادهروی طاقتفرسا در مسیری سخت و بادهایی که سنگ و خاک را به صورت میکوبید، بود. سندی شبها تا ۲ نیمهشب بیدار میماند و روی سیستم اکسیژن کار میکرد. صبحها هم ساعت ۶:۳۰ بیدار میشد و هر روز بین ۲۰ تا ۲۵ کیلومتر پیمایش میکرد. ۲۹ آوریل به بیسکمپ رسیدند. منطقهای خشک و خشن، بدون پوشش گیاهی که در ۶ هفتهی آینده میزبان اکسپدیشن است و حالا با ورود کاروان بزرگ شبیه دهکدهای کوچک شده که باربرها، نامهرسانها، مترجمان و تاجران مدام به آن رفت و آمد دارند. زندگی و کار در بیسکمپ که بیش از ۵۴۰۰ متر ارتفاع داشت، کار راحتی نبود. سندی در یادداشتهایش نوشته: “در یک روز عادی، همه مثل کارکنان فروشگاهی بزرگ مشغول کار، چیدمان و طبقهبندی بارها هستند. من امروز یکی دو ساعتی روی دوربین بیتهام کار کردم و بقیهی روز را با سیستم اکسیژن لعنتی سر و کله زدم.”
سامرز نگرانی سندی در مورد دستگاه اکسیژن را احساس کرده بود و میدید که او تحت چه فشار فزایندهایست. خصوصا که ابزار کار او هم بسیار ابتدایی و اولیه بود. او میدانست که به زودی به این دستگاه نیاز پیدا خواهد شد و نگران بود اگر به موقع تکمیل نشود او از برنامه صعود حذف شود.
درست ۱۰۰ سال پیش در چنین روزی، یعنی دوم می، آخرین روزی بود که سندی در بیسکمپ بود. آن روز بهطور کامل روی دستگاه کار کرد و یادداشت مفصلی از جزییات کارهایی که انجام داده، نوشته است. اجاق گازی که ۲ روز پیش برای تعمیر پیش او آورده بودن تعمیر کرد و کرامپونهای مالوری را نیم اینچ کوتاه کرد: “برای این کار یکبار روی دستم میخ کوبیدم و دست دیگرم را سوزاندم. ابزارهایم را تا جایی که میشد به کمپ ۳ فرستادم.” او روز بعد به همراه مالوری، اودل و هازارد به سمت کمپهای بالا به راه افتاد.
“امیدوارم در ارتفاع بالا نمایش خوبی از خود نشان دهم. در مدت زمانی که در کمپ ۳ هستم باید به خوبی همهوا شوم.”
قرار بود کمپهای ابتدایی توسط گورخاها برپا شود، تا انرژِی کوهنوردها برای صعود نهایی حفظ شود. ۱۵۰ باربر تبتی شامل زن و مرد و کودک بارها را تا کمپ ۲ حمل کردند.
سوم می به سمت کمپهای بالا به راه افتادند. قبل از رفتن، سامرول از همه نمونهی خون گرفت. سندی با افتخار نوشته است: “نمونه من با اختلاف بیشترین درصد گلبولهای قرمز را داشت. بعد از من اودل خوب همهوا شده بود. امیدوارم این نشانه واقعا خوبی باشد. قرار است اودل و هازارد تا کمپ ۴ در ارتفاع ۷هزارمتر صعود کنند. سندی و مالوری در کمپ ۳ در ارتفاع ۶۵۰۰متری خواهند ماند.”
نویسنده: پیام حمزهای
قسمت قبل
اولین نمای چومولونگما
۱۷ آوریل 1924 برابر با ۲۸ فروردین ۱۳۰۳
سندی و جورج از تپهی کوچکی در پشت کمپ خود بالا رفتند و برای اولینبار نمای واضحی از اورست را در دور دست دیدند و با دوربین دوچشمی قله را بررسی کردند. هنوز بیش از ۹۰ کیلومتر با آن فاصله داشتند. این لحظه برای سندی خیلی هیجانانگیز بود. او مینویسد: “کوه یا حداقل بخشی از آن که ما میتوانستیم ببینیم، عظمت خیرهکنندهای داشت.”
در کمپ و هنگام صرف شام، اعضای دو تیم برای تلاش نهایی تعیین شدند:
“اودل و جف بروس مامور برپایی کمپ ۵ شدند. نورتون و سامرول تیم حمله بدون استفاده از اکسیژن؛ مالوری و من تیم حمله با اکسیژن؛ اودل، جف، هازارد و بیتهام به عنوان تیم پشتیبان تعیین شدند. من از اینکه با مالوری همطناب شدهام، بسیار خوشحال هستم. اما آرزو میکنم ای کاش تلاش ما نیز صعودی بدون استفاده از کپسول اکسیژن باشد.”
مشخص نیست این آرزوی سندی از میزان بالای اعتماد به نفس او برای صعود بدون استفاده از کپسول اکسیژن است یا به این دلیل که هیچکس اندازهی او نمیدانست این دستگاه جهنمی، علیرغم طراحی مجدد و بهینهسازی توسط خودش، چقدر غیرقابل اعتماد است. اگرچه بعدها به اودل گفته بود در صورتی صعود به قله ارزشمند است که بدون استفاده از وسایل کمکی باشد. روز بعد برای لیلیان (مادرش) نوشت: “من موقتا برای صعود با اکسیژن به همراه مالوری انتخاب شدم. نورتون و سامرول در همان روز بدون اکسیژن صعود میکنند. خیلی عالی خواهد شد اگر هر ۴ نفرمان همزمان به قله برسیم! گفتم موقتا چون نمیدانم در ارتفاع ۸ هزارمتری چه وضعیتی خواهم داشت. تیم بدون اکسیژن یک روز زودتر از ما از گردنهی شمالی حرکت میکند و در ۷۷۰۰ و ۸۳۰۰ کمپ خواهند زد. اما ما فقط در ۸۰۰۰ متر شبمانی خواهیم داشت. تا به امروز، آب و هوا خیلی عجیب و غریب رفتار کرده است. هیچکس نمیداند که این علامت خوبیست یا نه. برای من افتخار بزرگیست اگر سیستم اکسیژن طراحی شده توسط من به قله برسد. امیدوارم این اتفاق بیافتد. ما احتمالا ۱۷ می به قله خواهیم رسید.”
همانطور که در قسمت قبل گفته شد، تصمیم سندی برای رفتن به اورست، دلیلی غیر از کوهنوردی و ماجراجویی نیز داشت. دیک سامرز، دوست صمیمی سندی بود. او فرزند هری سامرز، کارخانهدار و از بزرگان صنعت فولاد و ورقهای گالوانیزه بود. چند سال قبل از این، هری سامرز با مارجری تامپسون ازدواج کرده بود. در زمان ازدواج هری ۵۲ ساله و مارجری ۱۹ ساله بودند. این ازدواج دوم هری بود و دیک حاصل ازدواج از همسر اول او. زیاد پیش میآمد که دیک، سندی را به منزلشان در شمال ولز دعوت کند. سندی از اینجا با مارجری، نامادری دیک آشنا شد. چیزی نگذشت که سندی و مارجری عاشق یکدیگر شدند و کار رابطهی آنها بالا گرفت. طوری که احتیاط را کنار گذاشته و در انظار عمومی با هم دیدار میکردند یا به سفر میرفتند. خیلی زود این رابطهی پنهانی برملا و باعث دردسر برای سندی شد. در همین اثنا سندی به اکسپدیشن اورست دعوت شد و این فرصت بسیار مناسبی برای او بود که از این رسوایی فاصله بگیرد. چندماه بعد، مارجری از هری سامرز طلاق گرفت.
ادامه دارد.
نویسنده پیام حمزهای
قسمت قبل
امسال یکصدمین سالگرد تلاش جورج مالوری و سندی اروین برای صعود اورست است. صعودی که به بزرگترین معمای حلنشدهی تاریخ کوهنوردی منجر شد. نوئل اودل آخرین کسی که آنها را زنده دید، میگوید که آن دو با قدرت به سمت قله در حرکت بودند و کمی بعد برای همیشه در مه ناپدید شدند. آیا آنها ۲۹ سال قبل از ادموند هیلاری اورست را صعود کردند؟
۷۵ سال بعد، با پیدا شدن جسد جورج مالوری در سال ۱۹۹۹ امیدها برای پی بردن به این راز سر به مهر افزایش یافت. اما این یافتهی مهم نه تنها معما را حل نکرد، بلکه ابهامات بیشتری ایجاد کرد. شاید پاسخ این سوال نزد همنورد جوان و ۲۲ سالهی مالوری یعنی سندی اروین باشد که جسدش هیچگاه پیدا نشد.
در اغلب منابع تاریخی نقش جورج مالوری پررنگتر بوده و اطلاعات زیادی از او در دسترس است. به دلیل اینکه وی شخصیت اصلی داستان است و اورست کوه او بود. اما ما کمتر از سندی اروین چیزی شنیدیم. در این رشته مطلب با کمک یادداشتهای روزانه و همینطور تحقیقات یکی از بستگانش، نگاهی خواهیم کرد به آخرین روزهای زندگی سندی اروین و سفر بیبازگشت او، در یک قرن پیش به اورست.
سندی اروین پاییز ۱۹۲۳ به اکسپدیشن اورست دعوت شد. دلیل اصلی این دعوت شرکت او در اکسپدیشن تحقیقاتی دانشگاه آکسفورد به اسپیتزبرگن در شمالگان، در تابستان همان سال و نقش موثر او در آن برنامه بود. نوئل اودل که تخصص و مهارت مهندسی و آمادگی بالای جسمی و روحی سندی را در شرایط سخت دیده بود به او پیشنهاد کرد در اکسپدیشن اورست شرکت کند. نوئل طی بحثهای مفصلی با او، دریافته بود که اروین میتواند عضو بسیار مفیدی برای استفاده از کپسول اکسیژن در ارتفاع باشد. سندی هم پذیرفت و بعد از انجام مراحل اداری و معاینات پزشکی رسما عضو اکسپدیشن اورست شد.
سندی اروین ورزشکار و عضو باشگاه کوهنوردی دانشگاه بود اما نسبت به سایر اعضای تیم بسیار جوان و کمتجربه بود. بعضی از اعضای تیم از جمله خود جورج مالوری قبلا روی اورست تلاش کرده بودند. اینکه چرا سندی اروین علیرغم تجربهی کم کوهنوردی بلافاصله این پیشنهاد را پذیرفت، فقط به دلیل داشتن روحیهی ماجراجویانه نبود. یکی از دلایل مهم او از قبول این دعوت، شرایط روحی و عاطفی بدی بود که در آن زمان دامنگیرش شده بود.
ادامه دارد.
نویسنده: پیام حمزهای
این اپیزود داستان اولین صعود زمستانی دیوارهی علمکوه در سال ۱۳۶۹ توسط محمد نوری را روایت میکند. یک گفتگوی اختصاصی نیز دربارهی این صعود حماسی با او خواهیم داشت.
نظر شما برای انتخاب موضوع و ساخت اپیزود برای ما بسیار مهم است. اگر بیسکمپ را گوش میکنید، لطفا این فرم نظرسنجی کوتاه را پر کنید. دو دقیقه بیشتر وقت شما را نمیگیرد اما برای ما بسیار مهم و باارزش است.
این اپیزود داستان زندگی کوهنوردی مرموز، با سرنوشتی نامعلوم به نام فریتز استامبرگر است. استامبرگر کوهنورد پیشرو اما گمنامی بود که برای اولینبار از روی یک ۸هزارمتری با اسکی فرود آمد. ولی همسرش اعتقاد داشت که او جاسوس سیا بود.